بررسی بازی

بررسی بازی Blue Prince

پرنس آبی؛ یه عمارت بی‌انتها برای مغزهای کنجکاو

اگه قراره یه بازی باشه که حس کنی دقیقا برای تو ساخته شده، Blue Prince یکی از اون گزینه‌های خاصه. این بازی پازل اول‌شخص، یه ترکیب هوشمندانه ست از سبک‌هایی که خیلیا عاشقشن: پازل‌های پیچیده ولی واضح، سیستم روگلایت (به بازی‌هایی می‌گن که بعضی ویژگی‌های سبک روگلایک رو دارن، اما یه کم ساده‌تر) که هم مهارت‌تو می‌سنجه و هم بهت جای رشد می‌ده، مکانیک درفت (به معنی انتخاب‌ها یا گزینه‌هایی هست که وقتی یه در رو باز می‌کنی بهت داده میشه) مثل بازی‌های کارتی بدون شلوغ‌بازی‌هاشون، و حتی ساختن نقشه با کاشی‌ها درست مثل بازی رومیزی Carcassonne هست.

تو بازی نقش یه پسر نوجوان به اسم سایمون رو داری که یه عمارت بزرگ و مرموز از دایی‌ بزرگش بهش رسیده، اما فقط وقتی می‌تونه صاحبش بشه که راه پیدا کردن اتاق چهل و ششم مخفی این خونه رو کشف کنه. همه چیز با یه شروع ساده کلید می‌خوره (البته اگه خونه‌ای که مدام در حال تغییره رو بشه ساده دونست!) و با اینکه سرنخ‌های پراکنده‌ای برات گذاشتن، در اصل خودتی و یه عمارت بی‌پایان برای کشف.

هر قدم یه انتخاب، هر اتاق یه راز

هسته‌ی اصلی بازی حول مکانیک درفت می‌چرخه؛ هر روز یه تعداد محدودی قدم داری و هر بار که از یه در رد می‌شی، یکی از اون قدم‌ها رو خرج می‌کنی. پشت هر در، سه گزینه‌ی متفاوت از اتاق‌های عمارت نشون داده می‌شن و تو انتخاب می‌کنی که کدوم وارد نقشه بشه. نتیجه‌ش یه عمارت ۹ در ۵ خونه‌ست که هر بار به‌شکل متفاوتی چیده می‌شه.

بعضی اتاق‌ها ساده‌ن، مثل راهروها، ولی بقیه ویژگی‌های خاص خودشون رو دارن: اتاق‌های بنفش (مثل اتاق خواب‌ها) قدم‌های بیشتری بهت می‌دن، فروشگاه‌های زرد وسایل مفیدی می‌فروشن، و قرمزها معمولا بدجنسی می‌کنن! یه‌جورایی باید اتاق‌ها رو با برنامه کنار هم بذاری تا بتونی مسیر درست رو بسازی. حتی می‌تونی وسایلی مثل کلید یا جواهر هم پیدا کنی که بعدا به کارت میان.

پازل‌هایی که تو رو دنبال خودشون می‌کشن

Blue Prince عکس اول

پازل‌ها داخل اتاق‌ها شکل‌های مختلفی دارن؛ بعضی‌شون معماهای ساده منطقی و ریاضی هستن، بعضی جعبه‌های پازلی واقعی‌اند و بعضی با ترکیب دکمه‌ها و اهرم‌ها باید حل بشن. اما جذاب‌ترین بخش، معماهاییه که فقط با دقت به محیط، تحلیل سرنخ‌ها، و وصل‌کردن نکات به جواب می‌رسی. درست مثل Return of the Obra Dinn یا Outer Wilds، که باید یادداشت برداری، فکر کنی و کشف کنی.

مثلا ممکنه ترکیب قفل یه گاوصندوق توی یه نامه پنهان شده باشه، یا چینش یه سری وسایل توی اتاق راهنمای یه پازل دیگه باشه. این‌جور لحظه‌ها همون‌جاییه که بازی می‌درخشه؛ اول ممکنه هیچی نفهمی، ولی وقتی بالاخره ارتباط رو پیدا می‌کنی، حس قهرمان بودن بهت دست می‌ده.

شانس؟ بله. اما نه بدون استراتژی

تنها چیزی که بعضی وقت‌ها ممکنه اذیتت کنه، همین سیستم رندومه. گاهی یه اتاق خاص می‌خوای، همه چی رو چیده‌ای که برسی بهش، ولی گزینه‌ها بدجوری نامردی می‌کنن. البته وسایلی مثل تاس‌ها برای دوباره‌انداختن (ریرول کردن) یا ارتقاهایی هستن که شانس گیر افتادن تو بدشانسی رو کمتر می‌کنن ، ولی خب گاهی پیش میاد که یه مسیر قشنگ، فقط به‌خاطر یه انتخاب اجباری خراب می‌شه.

یه مشکل کوچیک دیگه هم اینکه توی نسخه‌ی PC نمی‌تونی وسط بازی سیو کنی بدون اینکه روزت تموم شه. برای یه بازی که هر راندش ممکنه بیشتر از یه ساعت طول بکشه، نبودن قابلیت سیو راحت، یه خورده سخته. (البته اگه رو کنسول یا Steam Deck بازی کنی، می‌تونی راحت‌تر اینکار کنی).

هیچ‌چیز بی‌فایده نیست

نکته‌ی قشنگ اینجاست که حتی وقتی به جایی که می‌خواستی نمی‌رسی، احتمال زیاد توی مسیر چیز جدیدی پیدا کردی که به لیست رازها و یادداشت‌هات اضافه بشه. من توی ۱۵ ساعت به اتاق چهل‌وششم رسیدم، ولی الان که دارم بازی رو ادامه می‌دم، هدف‌هام خیلی بیشتر از قبل شده. گاوصندوق‌هایی هستن که هنوز باز نکردم، نامه‌ها و کتاب‌هایی که رمزگشایی نکردم، و کلی معمای جانبی که هر کدوم یه تکه از پازل اصلی دنیای بازی رو نشون می‌دن.

بعضی از این رازها از همون اول جلوی چشمن و فقط باید بدونی به چی توجه کنی، بعضی دیگه یه سری نشونه‌ی ظریف دارن که اگه دنبالشون بری، می‌رسی به یه تونل خرگوشی که ته نداره.

یه ماجراجویی متفاوت برای هر بازیکن

Blue Prince عکس سوم

از اونجایی که درفت‌ها رندومن و کنجکاوی بازیکن نقش زیادی توی مسیر بازی داره، تجربه‌ی هر کسی با این بازی فرق می‌کنه. مثلا من توی ساعت پنجم یه چیز جالب کشف کردم که دوستم توی ساعت چهلم هم هنوز ندیده بود! اما با این حال، هیچ‌وقت حس نمی‌کنی چیزی فقط اتفاقی قایم شده باشه، چون بیشتر وقت‌ها، سرنخ‌ها توی چند نقطه‌ی مختلف هستن و بالاخره راهت بهشون می‌رسه.

داستانی که از دل بازی بیرون میاد

اولش داستان بیشتر یه پس‌زمینه‌ست، ولی هرچی جلوتر میری، کم‌کم پررنگ‌تر می‌شه. کم‌کم درباره‌ی دایی بزرگ، خانواده‌اش، و تاریخ اون کشور اطلاعاتی جمع می‌کنی که اول شاید فقط جذاب باشن، اما بعد می‌فهمی که واقعا بهت کمک می‌کنن معماها رو حل کنی. بازی هیچ‌وقت اطلاعات رو توی صورتت پرت نمی‌کنه؛ خودش رو بهت تحمیل نمی‌کنه، بلکه بهت اجازه می‌ده آروم‌آروم چیزها رو کشف کنی.

سفر سایمون توی این عمارت یه انعکاس قشنگ از سفر خود توئه؛ سایمون اول فقط دنبال یه جایزه بود، اما کم‌کم تبدیل شد به کسی که رازهای پیچیده و پراکنده‌ی خانواده‌ش رو کنار هم می‌ذاره و می‌فهمه.

جمع‌بندی

‌Blue Prince از اون بازی‌هاست که مغزت رو قفل می‌کنه و ول نمی‌کنه. هر بار که وارد خونه می‌شی، داری یه پازل بزرگ‌تر رو کنار هم می‌ذاری، تا حدی که حتی شب‌ها توی خواب داری نقشه‌ی عمارت رو می‌چینی. داستانشم رفته‌رفته می‌پیچه توی مکانیک بازی و یه حس قشنگ از معنا بهت می‌ده.

ممکنه گاهی شانس علیهت باشه و از اتاقی که لازم داشتی خبری نباشه، ولی چون این خونه پر از رازهای کشف‌ نشده‌ ست، تقریبا هیچ‌وقت پیش نمیاد که حس کنی وقتت تلف شده. اگه عاشق بازی‌هایی مثل The Witness،  Portalیا Myst هستی، اصلا بعید نیست که اسم Blue Prince هم یه روز کنار اون‌ها حک بشه.

این بررسی تام مارکس از IGN نوشته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا